Little Known Facts About داستان های واقعی.
Little Known Facts About داستان های واقعی.
Blog Article
طرح یکی از تابوتهای ایمن که در سدههای هجدهم و نوزدهم در اروپا بهشدت رواج داشتند
دقایقی بعد پسر بزرگسال خانواده به کافهای در نزدیکی خانهشان میرود و فریاد میزند که تمام اعضای خانوادهاش به دست ارواح خبیث سرگردان کشته شدهاند. بعد از صحبتهای غیرقابلباور پسر خانواده، علاوه بر پلیس، پای عکاسها و خبرنگارها هم به آمیتی ویل باز میشود و تصاویر دلخراش و گزارشهای هولناکی از این خانه به روزنامهها و برنامههای تلویزیونی مخابره میشود.
اشعار زیبای عید غدیر خم و مجموعه شعر کوتاه درباره امام علی (ع)
Rastannameh
چشم مغازه دار گرد شد. اون لحظه ای تردید کرد، بعد نفسشو حرصی بیرون داد و گفت: “خب، می تونی اونو داشته باشی.”
وقتی به خونه رسیدن، مولی بلافاصله با عجله وارد اتاق نشیمن شد. دختر از هدیهاش خیلی خوشحال بود و بقیه روز رو در حالی که مادرش تلویزیون تماشا می کرد با دلقک بازی کرد.
در ماه مه ۱۹۹۵، یک محقق دارای ثبت اختراع به نام نورمن بنوا، از این مکان بازدید کرد تا تجزیه و تحلیل دقیقی از داستان واقعی ارواح و این حادثه احتمالاً ماوراءالطبیعه انجام دهد.
اعضای این خانواده با شلیک گلولههای پیدرپی در تختخوابهایشان به قتل میرسند و نامشان بر سر زبانها میافتد.
داستان این کتاب در قرن نوزدهم میلادی و در کشور ایسلند میگذرد و ماجرا از این قرار است که اگنس دو نفر را به قتل رسانده و اکنون به مجازات مرگ محکوم شده است. به دلایلی قرار است که این حکم در مزرعهی پدری او و در حضور خانوادهاش اجرا شود.
هر دوي ما از ابتدا به این وصلت راضی نبودیم ولی انگار نظر ما مهم نبود و پدرانمان تصمیمشان را گرفته بودند ، آنها با توجه به سنتهای خودشان و قول و قراری که از قبلبیشان بود با زور ما را به عقد هم درآوردند، در حالی که نه من و نه نازنین راضی به این ازدواج نبودیم.» در اینجا نازنین وارد بحث شد و گفت: «نه به این معنا که از هم بدمان میآمد.
سرانجام، در سال ۲۰۰۲ (۱۳۰ سال پس از ترک نیویورک) سرنوشت مری سلست به طور بالقوه توضیح داده شد.
اگه راستش رو بخوای “بیشتر” از مادرم برای خودم خوشحالم کـه از این «فرصت و شانس»
روزها بـه همین ترتیب گذشت و کم کم بچهها شروع کردند بـه شکایت از بوی سیبزمینیهاي گندیده. بـه علاوه، انهایی کـه سیبزمینی بیشتری داشتند از حمل ان بار سنگین خسته شده بودند.
دخترک با هیجان سر تکون داد. “من اونو می خوام! من اونو می خوام!”
وحشت آمیتیویل: یک داستان واقعی ارواح ترسناک یا چیزی شوم تر؟